شخصی روستایی خدمت شیخ رسید و سؤال کرد: «زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است؛ آیا باید شکم این زن را پاره کرده و طفل را بیرون بیاوریم و یا این که با آن حمل، او را دفن کنیم»؟، شیخ پاسخ داد: «با همان حمل او را دفن کنید»!
آن مرد برگشت، در میان راه دید، سواری از پشت سر میتازد و میآید، چون نزدیک رسید، گفت: «ای مرد، شیخ فرموده است که شکم آن زن را پاره کرده و طفل را بیرون آورده و زن را دفن کنید»، آن مرد چنین کرد، پس از چندی ماجرا را برای شیخ نقل کردند، شیخ فرمود: «من کسی را نفرستادم و معلوم است که آن شخص صاحب الامر(عج) بوده است، حالا که در احکام شرعیه خطا میکنم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهم»، پس به خانه رفت و در خانه را بست و بیرون نیامد و پاسخ مراجعین را نمیداد.
تا اینکه از سوی حضرت ولی عصر(عج) توقیعی برای شیخ با این مضمون صادر شد: «وظیفه شماست که فتوا بدهید و وظیفه ماست که شما را حمایت کرده و نگذاریم که در خطا بیفتید»، پس از این دستور، شیخ بار دیگر بر مسند فتوا نشست. (داستانهایی از زندگی علماء، تألیف محمدتقی صرفی)
ارسال شده در دوشنبه 91/5/2 ساعت 12:19 ع نویسنده : ایمان احمدی